شعر مکتب
گذار آرد مه من گاهگاهي از اشتباه اينجا
فداي اشتباهي كآرد او را گاهگاه اينجا
مگر ره گم كند كو را گذار افتد به ما يارب
فراوان كن گذار آن مه گم كرده راه اينجا
كله جاماندش اينجا و نيامد ديگرش از پي
نيايد في المثل آري گرش افتد كلاه اينجا
نگويم جمله با من باش و ترك كامكاران كن
چو هم شاهي و هم درويش گاه آنجا و گاه اينجا
هواي ما خرگاهي مكن اي كلبه درويش
نگنجد موكب كيوان شكوه پادشاه اينجا
شبي كان ماه با من بود مي گفتم كليد صبح
به چاه افكنده ايم امشب كه در بند است ماه اينجا
ندانستم كه هم از نيمه شب تازد برون خورشيد
كه نگذارد ز غيرت ماه را تا صبحگاه اينجا
تويي آن نوسف سالك كه هر شب شاهد توفيق
چراغت پيش پا دارد كه راه اينجا و چاه اينجا
به كوي عشق يا قصر شهان يا كلبه درويش
فروغ دوست مي خواهي تو خواه اينجا و خواه آنجا
بيا كز داد خواهي آن دل نازك نرنجانم
كدورت را فراموش كرده با آيينه آه اينجا
سفر مپسند هرگز شهريار از مكتب حافظ
كه سير معنوي اينجا و كنج خانقاه اينج
فداي اشتباهي كآرد او را گاهگاه اينجا
مگر ره گم كند كو را گذار افتد به ما يارب
فراوان كن گذار آن مه گم كرده راه اينجا
كله جاماندش اينجا و نيامد ديگرش از پي
نيايد في المثل آري گرش افتد كلاه اينجا
نگويم جمله با من باش و ترك كامكاران كن
چو هم شاهي و هم درويش گاه آنجا و گاه اينجا
هواي ما خرگاهي مكن اي كلبه درويش
نگنجد موكب كيوان شكوه پادشاه اينجا
شبي كان ماه با من بود مي گفتم كليد صبح
به چاه افكنده ايم امشب كه در بند است ماه اينجا
ندانستم كه هم از نيمه شب تازد برون خورشيد
كه نگذارد ز غيرت ماه را تا صبحگاه اينجا
تويي آن نوسف سالك كه هر شب شاهد توفيق
چراغت پيش پا دارد كه راه اينجا و چاه اينجا
به كوي عشق يا قصر شهان يا كلبه درويش
فروغ دوست مي خواهي تو خواه اينجا و خواه آنجا
بيا كز داد خواهي آن دل نازك نرنجانم
كدورت را فراموش كرده با آيينه آه اينجا
سفر مپسند هرگز شهريار از مكتب حافظ
كه سير معنوي اينجا و كنج خانقاه اينج
ا
عبدلله امیری