من به خال لبت ای دوست گرفتارشدم |
Su, 2024.04.28, 12:56 PM Welcome Guest Registration Login |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
باران مهربانی خدااین روزها فرصت زیادی را برای فکر کردن میگذارم ... به خودم و دیگران ... به نقشی که حضور دیگران در زندگی من داشتند و دارند .. به کسانی که به هر بهانه ای می ایند و می روند ... به خواب هایم .. به چیزهایی که دوست داشتم و دارم ... به دوستی و دلبستگی ... به عشق و عشق ورزی ... به هوس و خوشگذرانی ... به اینکه چه قدر ادم خوبی هستم ... و ... گاهی فکر می کنم که باید هنوز تاوان بدهم و منتظر بمانم تا شاید از این ایستگاه بگذرم ... شاد من خیلی عجله می کنم ... راهی که انسان از ان باز میگردد یا به بیراهه می رود ، بسیار طولانی تر و سخت تر از انی است که بتواند به این زودی ها به مسیر اصلی بازگشت ... همیشه به فکر ان بودم که چرا احساس تنهایی می کنم و دنبال چه هستم .. چه چیزی را کم دارم ... این روزها به این باور رسیده ام که کسی را می خواهم که حرفهایم را بفهمد ... معنی باغ فندوق و جوی جاری در ان .. جنگل تاریک و صحرای سوزان ... خانه سبز را بشناسد ... و فرشته ها را ... اما هر چی بیشتر تلاش می کنم بیشتر خسته و سرگشته تر می شم و نا امید تر ... شاید هنوز انقدر الوده هستم که نمی توانم ببینم فرستاده مذکور را ... شاید او را در همان روزهایی که سخت در دام غفلت و عصیان گرفتار بودم ، از دست داده ام .. خدایا ، چرا مرا به این راه کشاندی ... تو که خوب می دانستی مرا یارای حضور در این مسیر نبود ... خدای خوب و مهربونم ... چون کودکی بی تابی می کنم و بهانه تو را می گیرم .. ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم ... ای کاش هیچ وقت از اغوش پر مهرت جدا نمی شدم ... در اوج ضعف و خستگی و با وجود زخمهای نشسته بر این سینه تاریکم ... منتظرت هستم ، مثل همون نقاشی که برایت می کشیدم ... من از تو چیز زیادی نمی خواهم ... فقط یکبار و تنها یک دفعه دیگر به روی بر خاک افتاده ام بنگر ... خدای من عذاب دوری تو را نمی تونم تحمل کنم .. وقتی فکر میکنم که دیگر به من مهربانی نمی کنی ، سخت قلبم می شکند و از خودم بدم می اید... خدای خوب من مدتهاست در حسرت لحظه ای هستم که به من بفهمانی که هنوز دوستم درای ... من هنوز تو را دوست دارم و تموم این سختی ها به خاطر تو تحمل می کنم .. و به خاطر تو به گذشته بر نمی گردم ... برای رسیدن به تو با خودم و نفس سرکش و مبتلایم مبارزه می کنم ... شاد هنوز فرصت مهربانی تو با من نرسیده ... اما چون گدایی در گوشه ای می نشینم و با تو ذکر می گویم .. شاید نوبت من هم برسد ... ..... اشک هایم دیگر مجال نوشتن را به من نمی دهند ... مدت ها بود که برایت گریه نکرده بودم ... چه قدر زود باران مهربانی ات بر این سینه تشنه ام فرود امد .... تو را به هر بهانه ای و در بدترین احوالاتم ، دوست دارم ...
عبدلله امیری
|
|